پیامهای آسمانی, زندگی, فارسی

7/11/1403 علی جوانی

زنگ اول زندگی داشتم البته پیام ها داشتیمولی زنگ ها جا به جا شد برای همین زندگی شد در کل زنگ گنگی بود در اول استاد گفت هیچ کس حرف نزند فقط باید گوش دهد و اگر سوال دارید روی یک برگه بنویسد استاد ادل نوشتند زندگی کلکلاس ساکت شد بعد گفتند که چیه برای چه چرا هست تا الان چه طور بوده به کجا میرسیم چرا حود کشی نکنیم یکم روی این توضیح داند صکه ما چرا زندگی می کنیم هدف ما از زندگی چی هست ونوشتند که زندگی چیزی به جز انتخاب ما نیست شما فکر کنید که یک نفر تا وقتی پچه است نمی توانید برای خود اتنخاب کند برای همین بقیه براش انتخاب میکنند ولی وقتی بزرگ می شنود میتوانید با انتخاب های خود آدم خوش شوند یا یک آدمسالم و مومن که همی این ها به اتخان می رود و داستان سید حسن نصرالله را گفنتد که با الامه کشمیری اشنا شند و ایشان به سید حسن گفتند برو لبان و.. داستان که بچه چند سؤال پرسیند مثل اینکه سرنوشت همه چیز است نه اتخاب که آقای دوستی گفتند که سید حسن می تونست به المه کشمیری اهمیت ندهد و بره درس بخونه و این شنشه برای این اتخاب بود ایه سید حسن نصرالله شد

کلاس فارسی
خب استاد قسمتی های را معنی نکرده بودیم از ستایش معنی کردن
بعد شعر درس اول را خواند و کفتند هر کس یک بیت را معنی کنندتا بیت ۶ رفتیم وبعد الله یاری آمد و رائه طولانی داد او در مورد هوشنگ گفت اواز ویدو های استاد اسکی رفته بود او داستان را کامل و جامع گفت و هر جای پرا که اشتباه می گفت یا چرت پرت میگفت استاد گفته

کلاس پیام ها
کلاس پیام ها زنگ اول بود ولی قرار شد زنک سوم باشد استاد دو فیلم گذاشتند که یکی این که مداد ها از بالا به زمین می فتاد و میگفت مداد ها نمی توانند تنهای یک چیز بکشنشد چهگونه این همه چیز خود خلق شند
و فیلم بعد گوشی آفون بود که می گفت من در مرور زمان به وجود آمدم ودرباره این بحص کردیم